به گزارش شهرآرانیوز؛ پنجشنبهای که گذشت، ۱۱ اردیبهشت ماه، در میانههای دهه کرامت، «به نشر» (انتشارات آستان قدس رضوی) از یک اثر ویژه رونمایی کرد: «قرار با خورشید: روایتهایی از مواجهه با امام رضا (ع)». البته از مواجهه با امام هشتم (ع) هزاران روایت در دست است (که در جای خود ارزشمندند)، اما این کتاب حاصل قلم گروهی از نویسندگان بنام کشور است که به دبیری مهدی قزلی گردهم آمدهاند.
نویسندگان این مجموعه، به ترتیب الفبا، ازاین قرارند: مرضیه اعتمادی، زهرا افخمی نیا، رضا امیرخانی، مریم برادران، مرتضی برزگر، علیرضا جوانمرد، علی خدایی، معید داستان، مرتضی درخشان، مسعود دیّانی، محسن رضوانی، حمیدرضا شاه آبادی، محمدرضا شرفی خبوشان، مکرمه شوشتری، غلامرضا طریقی، حامد عسکری، بهرام عظیمی، قاسم فتحی، مهدی قزلی، و احسان ناظم بکایی، نویسندگانی که معرفی نیاز ندارند و اغلب صاحب یک یا چند اثرند.
اما اینکه این نویسندگان چطور در کنار هم قرار گرفتهاند، آنچه روایت کردهاند چقدر با کلیشهها تفاوت دارد، و نیز اینکه روایت تجربه دینی اساسا چه فرقی -مثلا- با روایت تجربه اجتماعی میکند، برخی از پرسشهایی هستند که در رویایی با مجموعه «قرار با خورشید» به ذهن مخاطب خطور میکنند. ما این سؤالات را با چند تن از دست اندرکاران تولید این کتاب در میان گذاشتهایم.
به غیر از دوستانی که کارشان در این مجموعه چاپ و منتشر شده است، افراد دیگری هم بودند که با آنها برای همکاری صحبت کرده بودیم. برخی پذیرفتند و برخی نه، برخی توانستند و برخی نه. برخی نیز نوشتند، اما متنشان -به قولی- درنیامد و خودشان را راضی نکرد، تا اینکه در نهایت به این ترکیب رسیدیم.
درباره آنچه در این اثر روایت شده است نیز باید گفت این تجربهها لزوما تجربههای معنوی نیست و درواقع تجربههای زندگی است. آنچه در حرم امام رضا (ع) برای ما اتفاق میافتد، تجربه زندگی است. شاید بخشی دُز معنوی بالایی داشته باشد، اما بخشی این طور نیست. اتفاقها و روایتها خیلی معمولی است، مثل زمانی که میرویم توی صف میایستیم تا چای بگیریم، میرویم گوشهای در کنار خانواده یا دوستان مینشینیم و میگوییم و میخندیم، سلفی میگیریم و میگذاریم توی پروفایلمان، توی اینستاگرام یا صفحه مجازی.
امکان دارد بخشی از این تجربهها جنس معنوی داشته باشد، اما همه آنها از این جنس تجربهها نیست. میخواهم بگویم خودِ خودِ زندگی است و تلفیقی از چیزهایی دیگر، چیزهایی که هم برای نویسندهها اتفاق میافتد هم برای آنها که نویسنده نیستند.
نکته این است که نویسندهها و هنرمندان تربیت شدهاند تا آنچه را فهمیدهاند و حس میکنند به بهترین شکل ممکن ارائه کنند. از این منظر، شاید مردم عادی نتوانند آنچه را تجربه کردهاند ارائه کنند. اما راهش چیست؟ همین ارائه کردن، پشت سرهم، بارها و بارها، تا کم کم این تربیت شدن اتفاق بیفتد. من یقین دارم این کتاب، خودش، چهره به چهره و زبان به زبان، به وسیله مخاطبان به همدیگر معرفی خواهد شد و من، نه از تریبون شما و نه از هیچ تریبون دیگری، تلاشی برای اینکه مخاطبان بروند سراغ این کتاب نخواهم داشت؛ از این بابت مطمئن هستم.
من یکی از تجربههای شخصیام را از یک تشرف ویژه به حرم نوشتهام که اتفاق جالبی بود. طبیعتا، یک بخشی از آن خاطره است و درواقع از آن دست نوشته هاست که نویسنده باید خودش را توی آن ببیند.
درباره نوشتن چنین روایت هایی، مسئله نگاه است. شما چه چیزی را میتوانید از مسائل دینی و مذهبی دور بدانید؟ مسئله زاویه دید است. ما نباید فکر کنیم که این دو از هم جدا هستند؛ زیارت هم بخشی از زندگی است و اتفاقا بخش خوبی از زندگی است. تجربه اجتماعی آدمها هم همین طور؛ بخشی از زندگی است. همه اینها میشود یک روایت. مهم این است که ما دوربینمان را کجا بگذاریم و نگاهمان چطور باشد. هر انسانی زاویه منحصر به فردی دارد؛ یعنی، وقتی شما به یک پدیده مشترک نگاه میکنید، آن پدیده را از منظر خودتان میبینید. اینکه آدمهای مختلف دارند حرم امام رضا (ع) و مواجهههای خود را روایت میکنند، خودش، یک مسئله منحصربهفرد است که خرده روایتهای جدید را تولید میکند.
مثلا، اینکه شما به عنوان یک مشهدی به حرم میروید خیلی متفاوت است با اینکه یک تهرانی، خوزستانی یا قمی به حرم برود. این نگاههای مختلف خیلی مهم است. ضمن اینکه یک تیم حرفهای این کار را انجام داده است. این تنوع رنگ نگاهها و محصولی که ارائه میدهند کار را خواندنی میکند. ما روایتهای زیادی از زیارت داریم که در فضای مجازی یا کتابها و روزنامهها به چاپ رسیده است، اما ویژگی انحصاری این کتابْ تنوع و رهایی آثار آن است؛ مثلا، دیدن چنین روایتی از بهرام عظیمی، که کارگردان و انیماتور است، خیلی اتفاق جذابی است.
نکته دوم اینکه نویسندههایی که در این مجموعه حضور دارند نویسندههایی هستند که به نظر من کمتر چنین چیزی را از آنها دیدهایم. البته یک بخش از این دوستان آن قدر بزرگ هستند و کارکرد و عملکردشان قوی است که افتخار بنده و امثال بنده است بخواهیم کنار آنها کار بکنیم، مثل رضا امیرخانی که دغدغههای ارزشمندی دارد و خود مهدی قزلی که یکی از نویسندههای بسیار خوب و باسابقه است یا غلامرضا طریقی که یکی از شاعران بزرگ ادبیات ماست؛ و خرده روایت یعنی همین، یعنی آدمی که خیلی وقتها فکر نمیکنید چنین روایتی داشته باشد از گوشه وکنار محصولی ارائه میدهد که شما اصلا برایتان باورکردنی نیست.
روایت من برمی گردد به یک خاطره قدیمی، زمانی که با پدربزرگ مادرم، که اسمش «بابارمضون» بود، میرفتیم مشهد. او ورزشکار بود، کشتی گیر بود و من را روی دوشش میگذاشت و زیارت میکردیم. بعد هم که میرفتیم سراغ خریدن سوغاتی و عکاسی کنار پردههایی که از حرم میکشیدند. بیشتر شرح همین حال وهوای نوستالژیک دوره کودکی است.
درباره نوشتن چنین روایتهایی نکته مهم این است که بشود حس را به درستی منتقل کرد؛ این اهمیت زیادی دارد. برای امثال من که بارها و بارها توی «همشهری جوان» و جاهای دیگر این کار را انجام دادهایم، خیلی کار سخت و پیچیدهای نیست، چون یاد گرفتهایم که احساساتمان را به راحتی بنویسیم و بروز بدهیم. مدتی پیش در کتاب نشر «اطراف» هم درباره فامیلیام نوشتم که چطور شد «ناظم بکائی».
نکته درباره روایتهای کتاب این است که امام رضا (ع) در همه روایتها به شدت ملموس است و امروزی، و از منظرهای مختلفی به او نگاه میشود. یعنی توی سبک زندگیها میشود این را دید؛ این طور نیست که در یک جای مقدس باشد و امکان دسترسی به آن وجود نداشته باشد. ترکیب نویسندهها هم بسیار متنوع است، و از جریانها و فکرهای مختلفاند. هرکس از منظر خودش ماجرا را روایت میکند.
نکته مهم دیگر این است که شعارزده نیست؛ یعنی، وقتی به ما سفارش داده شد، گفتند: «شما روایتی بنویسید از مواجههای که خودتان با امام رضا (ع) داشتهاید؛ نیازی نیست بروید سراغ یک روایت شعارزده یا تعریف و تمجید از احوالی که داشتهاید و یک روایت شهودی بنویسید.» ما در این کتاب بیست روایت داریم از مواجهههای ملموسی که نویسندهها با زیارت و حرم امام رضا (ع) داشتهاند.
به نظرم، همان طورکه مدیر انتشارت «به نشر» هم در جلسه رونمایی از کتاب به آن اشاره کرد، این جریانی است که میتواند در سالهای آینده هم به صورت مستمر اتفاق بیفتد و در دهه کرامتْ ما هرساله شاهد چنین روایتها و چنین کتابهایی باشیم، حتی از زائران غیرایرانی یا آدمهایی که حضورشان در مشهد شاید خیلی عادی نباشد. این مجموعه روایتهای ملموس و جدا از شعارزدگی از آن فضای مقدس خیلی خوب است، به شرط اینکه در فضای نشر آستان قدس و مشهد بشود مجدد این طور روایتها را منتشر کرد.
مکرمـه شوشتــری
نویسنده
مـــا هـــر ســـــال تابستان میرفتیم مشهد؛ این چیزی بود که به صورت رسمی بین دروهمسایه و بچههای مدرسه اعلام میشد. اما، وقتی آخر تابستان با صورتهای آفتاب سوخته و دستهای خشکی بسته برمی گشتیم، معمولا سوغات مشهد همراهمان نبود؛ ماست خیکی و قره قروت و کیشته زردآلو میآوردیم با مسکه و لواشک. خیلی وقتها مسیر برگشتمان همان قوچان و خانه مادرجون و ماشینهای گرگان و قائمشهر بود.
اگر عمو یا شوهرعمهای نبود که بخواهد برود مشهد خانه کسی، ما هم مسیرمان به حرم نمیخورد؛ میرفتیم قله یکی-دو ماه میماندیم و مستقیم برمی گشتیم خانه مان در شیرگاه. جان ننهام ترسو بود؛ نمیتوانست بدون مردی از خودمان ما را از قله ببرد مشهد. خانه کسی را توی آن شهر بزرگ پای پیاده بلد نبود که مهمانش بشود و ببردمان حرم و بعد بشود که از آنجا برگردیم شهر خودمان. مشهد صدبرابر قوچان بزرگ بود.
[..]یک بار توی همین مسیر برام قصه «یُل داش» را تعریف کرد، سنگی که توی راه مشهد افتاده بود کنار جاده، آن وقتها که مسافرها از قله پای پیاده میرفتند زیارت. تعریف کرد که هرکس رد میشد، یک هل به سنگ میداد، یک قدم پیشش میبرد، هرکس با هر نیتی. «یل داش» یعنی «سنگ کنار راه»، «سنگ توی راه». به «رفیق خوب و همراه» هم توی ترکی میگوییم «یل داش»؛ انگار یک جور استعاره است از کسی که همراه توست، توی راه توست، به قول محمد صالح علا «در سمت تو» ست.
توی قصه، یل داش را همین طور میغلتاندند تا برود سمت گنبد و بارگاه امام. اما آخر قصه باز است؛ نمیدانی یل داش عاقبت میرسد حرم یا نمیرسد. همه زندگی و قصه یل داش همین توی راه بودنها بوده است آیا؟ خط اصلی قصه همین رفتن و آدمهای جورواجوری است که هلش میدهند تا با یک تکان سخت یک قدم نزدیک ترش کنند به آرزوش؟